تا به کی باشی قفس فرسودهٔ شان نگین


ای خوش آن نامی که نقشش نیست بهتان نگین

گر نه ای محکوم حرص افسانهٔ اوهام چند


بگذر از جام جم و حرف سلیمان نگین

غیر مخموری چه دارد ساغر اقبال جاه


یکقلم خمیازه می بالد ز عنوان نگین

هوش اگر آیینه پردازد دلیل عبرت است


خودفروشیهای نام و قید زندان نگین

کاش رسوایی همین جا در خور زحمت دهند


رشته واری می کشد نام ازگریبان نگین

بس که تخمیر مزاج همت ما وحشت است


نام ما چون گرد می خیزد ز دامان نگین

چون هلال از پیکر خم سر به گردون سوده ام


خاتم است اینجا دلیل عزت وشان نگین

سنگ را هم شیشه می سازد تهی از خود شدن


سود نامی هست در اجزای نقصان نگین

صحبت ارباب دنیا مفلسان را می گزد


ظاهر است از روی کاغذ نقش دندان نگین

تا کجا وسعت کند پیدا بساط اعتبار


ناقصان گو پهن تر چینند دکان نگین

با همه شهرت فروشی ها بضاعت هیچ نیست


خون همان نام است در زخم نمایان نگین

اعتبارات جهان رنگ پرواز است و بس


در پر طاووس کن سیر چراغان نگین

وحشت تقلید هم بیدل کم از تحقیق نیست


نشئهٔ پرواز دارد چین دامان نگین